عجب درد تاریکیست درد خواستن
نویسنده: سارا(86/6/30 :: 2:30 عصر)
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
انگار یک طلسم عجیب به لبهام قفل خاموشی زده و نمی تمنم قصه دردآلود ناگفتهای را که مثل زنجیری روحم را در بر گرفته و آزرده کرده بازگو کنم. نمیدونم چرا سرنوشت اینچنین چهرهای تلخ به خود گرفته؟! مگرنه اینکه من میگفتم این ماییم که سرنوشت را میسازیم اما امروز من مغلوب تبسمی افسرده بر لب دارم. ترانهای که مدتها در انتظارش بودم در افقی سرد خاموش شد...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:3447
بازدید امروز:5
بازدید دیروز:3
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
اشتراک
آرشیو